تازهگی که داشتم کتاب "مکتب فرانکفورت" (نوشتهی تام باتومور، ترجمهی حسینعلی نوذری) را میخواندم، این تکه توجهام را جلب کرد: {آدورنو} . سپس بحثی را پی گرفت که به این استنتاج انجامید که "سیستم" از تمام اعضای جامعه، منجمله دستاندرکاران در مقامات کلیدی و فرماندهی، مستقل گشته و به وسیلهی نیروهای مجهول و غیرشخصی عقلانیت فنی به پیش رانده میشود.»
یکی دو سال پیش رمان "خدایان شهری و اشباج پرسهزننده" از محمد زارعی در نشر چشمه منتشر شد که داستان قتلهای بینام و نشانی در شهر تهران را بازمیگفت که علتشان و آمرشان معلوم نبود و به تدریج که رمان جلو میرفت، معلوم میشد که این قتلها از کنترل افراد خارج شده و کمکم تبدیل به سیستمی خودگردان شده است. چون آشنایی درستی با نظریات آدورنو ندارم، نمیدانم آیا این رمان میتواند تجسمی از آن نظریات آدورنو (که چکیدهاش در تکهی بالا آمد) باشد یا نه. کاش دوستانی که ادبیات را از نگاه نظریات علوم انسانی دنبال میکنند و با متر و معیار آن نظریهها نقد مینویسند، به این رمان و خیلی رمانهای دیگر توجه کافی میکردند و نشان میدادند که آن نظریات چهقدر در تحلیل نه فقط ادبیاتمان که در تحلیل جامعهمان کاراست. چه اگر آن نظریهها به درد لااقل یکی از این دو نخورند، نمیدانم دیگر به چه دردی ممکن است بخورند.
این را هم بگویم که یکی از دوستان استاد علوم انسانی وقتی مقالهام را دربارهی "آشغالدونی" ساعدی (در کتاب آغازکنندهگان رمان مدرن ایران) خوانده بود و دیده بود که چه گونه از دل داستان بلند ساعدی بر نقش پول در زندهگی شهری دست گذاشتهام، فکر کرده بود که من آن مقاله را بعد از آشنایی با مقالهی گئورگ زیمل دربارهی پول (که در یکی از شمارههای ارغنون آمده) نوشتهام، در حالیکه چنین نبود و من هنوز هم آن مقاله را نخواندهام (گرچه حتماً بهزودی خواهم خواند). میخواهم بگویم گرچه ادبیات انسجام و دقت مقولات علوم انسانی را ندارد، اما گاهی همان مفاهیم را به نحو بارزتر و جاندارتری به مخاطب عرضه میکند و کاش دوستان آشنا به علوم انسانی بیشتر رمان میخواندند و بیشتر نسبت میان این دو را نشان میدادند.
رمان ,انسانی ,علوم ,نظریات ,یکی ,معلوم ,علوم انسانی ,یکی از ,در تحلیل ,آن مقاله ,مقاله را
درباره این سایت