محل تبلیغات شما

مطلب زیر تکه‌یی از یادداشتی است که در خبرگزاری ایبنا منتشر شده است. کل یادداشت را در صفحه‌ی مربوط بخوانید. 

در آتش تو نشستیم

 

در آتش تو نشستیم

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-آرزو خمسه کجوری: آتش» رمان این روزهاست. نه این که موضوعش منحصر به ایران و زمانه ما باشد فقط، نه، تا بوده همیشه قدرت و ثروت برای انسان فساد آورده و حریف انسان‌های ضعیف به ظاهر قوی شده است. تا بوده دیکتاتورها برای حفظ قدرت و موقعیت خود همه مقدساتشان را زیر پا له کرده‌اند، تاریخ جهان بسیار دیده است ناخدایانی که به جای بنده‌پروری یا امروزی‌اش -مردمداری- بنده‌کشی و نفس‌پروری کرده‌اند. از قابیل و فرعون گرفته تا صدام و هیتلر و اصلا خودمان، زمانی که حس مالکیت و قدرت نسبت به کسی، چیزی و مالی و میزی پیدا می‌کنیم.

اما یک عده‌ای در نقد این فساد فقط غر می‌زنند و ناسزا می‌گویند و قهر رسانه‌ای می‌کنند. یک عده کاربلد هم این دمل‌های چرکین را با نشتر زیبا و طلایی قلم درمان می‌کنند. یا حداقل لباس زیبای آدمیت را شکافته و زخم‌ها را نشان می‌دهند. بلکه به مدد همذات‌پنداری به عمق بیماریمان پی ببریم و حداقل خودمان را به محاکمه بکشیم و شاید کاری کنیم برای خودمان و جامعه.

حسین سناپور در رمان‌ها و داستان‌هایش اتفاقا بیشتر قشر فرهنگی و متوسط و تحصیلکرده را نواخته، آدم‌هایی که از سنت گذر کرده‌اند و در راه زندگی مدرن نقاب‌هایشان را بر می‌دارند و واکاوی می‌شوند. و این اول از خود شروع کردن ناشی از انصاف و خودشناسی نویسنده و شناخت  او از زمانه و اطرافیان است. 

در رمان آتش، و پیشتر خاکستر، سناپور به نقد قدرت فاسد می‌نشیند، قدرتی که آرمان‌ها را می‌گیرد و فسادش انقلابی‌های دو آتشه آرمانگرا را به زالوهای اقتصادی بدل می‌کند،  زالوهایی که انتقام سرخوردگی‌شان را از مردم، خانواده و در نهایت از عشقشان می‌گیرند.

مظفر و جاوید و .مگر شبیه همین سلاطین چوب و کاغذ و شعار و تریبون و.حرف و حرف و حرف نیستند؟ آدم‌های بی‌هویت از خدا برگشته  چند شناسنامه‌ای که زالو وار خودکشی می‌کنند. با این تفاوت که این زالوهای بیمار، شفا نمی‌دهند. بزاق کثیف دهانشان همه را بیمار می‌کند و پرده برداشته می‌شود از همه زالوپرورها که اتفاقا برچسب‌های طبیب و شافی دارند.

صفحه 93 لادن خطاب به مظفر: تو بابت آن چند سال زندان و انتظار کشیدن برای اجرای حکم اعدامت از همه کس طلبکاری و می‌خواهی از همه انتقام بگیری به‌خصوص از آن‌ها که مثل تو نیستند و ضعیفند. شاید انتقام ضعف آن موقع خودت را داری ازشان می‌گیری»

خاله لادن هم همین طور است زندانی سابق ی که شوهرش اعدام شده و بچه‌اش را برده‌اند معلوم نیست کجا. او که حالا در هیات یک فالگیر درآمده و کولی‌وار می‌گردد و رمان می‌نویسد که بیشتر شرح خاطرات است می‌گوید: اگر مثل من پنج سال شب‌ها یک لامپ بالای کله‌ات روشن بود و نمی‌فهمیدی اصلا کی خوابی و کی بیدار این قدر حالا باید بخوابم باید بخوابم نمی‌گفتی».

رمان و نظریه‌های علوم انسانی

یادداشت سعیده امین‌زاده بر "مخلوقات غریب"

فرشته‌ی تاریخ زیرِ سایه‌ی مرگ

قدرت ,رمان ,یک ,می‌کنند ,حرف ,انتقام ,از همه ,و حرف ,شده است ,قدرت و ,تا بوده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چاپ لباس لیوان پازل کاشی مرودشت دانش آموزان دبستان شهید گلشنی همدلي